پانیذپانیذ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پانیذ عشق بابا ومامانی

یه خاطره در گوشی

عشق من دختر گلم میخوام یه خاطره از روز اول مدرست بنویسم که انشاا... بزرگ شدی اونو بخونی و بفهمی که مامان چه قدر عاشقانه دوست داره. عزیز دلم من روز اول مهر که گذاشتمت مدرسه وبرگشتم خونه از در مدرسه تا خونه و توی خونه تا وقتی دنبالت بیام گریه کردم اخه میدونی مامانی من تا حالا ازت دور نشده بودم وکلیییییییییییییییییییی دلم برات تنگ شده بود فکر میکردم در و دیوار خونه منو میخورن و همش ثانیه شماری می کردم تا زود ساعت 12:15 بشه بیام دنبالت حتی زنگ زدم به مامان جون و بابا جون تا باهاشون صحبت کنم ودلم اروم شه اونا هم کلیییییییییییییییییی از اینکه مدرسه رفتی ذوق کردن ومنو دلداری دادن و گفتن برای اینکه شاهد موفقیتهای هر روزت باشم باید یه ذره کوچول...
7 مهر 1393

یه روز باشکوه وبه یادموندنی

دختر گلم اول از هر چیز باید مامانی و ببخشی که این خاطره بسیار زیبا با چند روز تاخیر نوشته میشه اخه عزیز گلم لب تاب چند روز خراب بود  . خوب دیگه بگذریم بریم سراغ این اتفاق بسیار زیبا    عشق من شما امسال اول مهر مانتو شلوار و مقنعه پوشیدی وهمراه هم مدرسه رفتیم اخه گل خوشگلم شما امسال به یاری خداوند بزرگ ومهربون خانم شدی وباید پیش دبستانی بری.مامانی عزیز گلم روز اول مهر مانتو شلوار و مقنعه پوشیدی و درست مثل یه گل زیبا و یه فرشته زیبا شدی بعد هم من و بابایی از زیر قران ردت کردیم تا خداوند مهربون مثل همیشه نگهدارت باشه و با هم به سمت مدرسه نو رنرگس رفتیم .اونجاشما کلاس بندی شدی و به کلاس خانم انصاریان رف...
7 مهر 1393
1